نقاشی کشیدن شو و کارلا و روکی
عکس های شو ساکاماکی عکس های روکی موکامی عکس های کارلا تسوکینامی عکس های عاشقان شیطانی
من:هااااا!!!!!اخجووون
وانگوول بیانکووو!!!
با چنگال
غذارو ور داشتم بخورم ک دیدم چنگال یوما توی چنگال منه!دیدم پیروز مندانه نگام
میکنه!
من:هوووی!این
غذای منه هاااا
یوما:نخیر
برا تو نیس واس منه!
من:الان بهت نشون میدم واس کیههه!!!
یوما صدف رو پرت کرد اونور و همین ک افتاد بهم نگا کردیم و همزمان چنگالامونو روی صدف گذاشتیم.همینجوری ک داشتیم برا غذا میجنگیدیم یهو روکی داد زد:بسههه!!ما ک داشتیم از ترس بر خود میلرزیدیم خودمونو زدیم ب اون راه!چون دوتامونم از تنبیه های روکی خبر داشتیم و اگه میدید ک داریم دعوا میکنیم ی تنبیهی برامون در نظر میگرفت ک ب گوه خوردن میفتادیم0_0
همین ک دیدم داره نگام میکنه سریع چنگال یومارو ور داشتم و جوری نشون دادم ک انگار داشتم با وانگول بیانکوم ور میرفتم.یوما هم خودشو زد ب اون راه و با ازوسا چرت و پرت میگفت---__---
روکی هم
دید ک خبری نیس پیشبندشو باز کرد سر میز نشست و همه چی ب خوبی و خوشی تمام شد